کد مطلب:139260
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:223
خطبه ی امام سجاد در کوفه
آن گاه امام علی بن الحسین علیه السلام روی فرا قوم كرد و اشارت فرمود تا همه ی خلق دم فرو بستند و چشم و گوش به گفتار او نهادند و او خدای سبحانه را بخواند و بسی ثنا گفت و رسول را یاد كرد و بسی درود فرستاد و فرمود:
«هر كس مرا شناسد شناسد و آنكه نشناسد بگویم تا باز شناسد: منم علی بن الحسین بن علی، پسر آن كس كه در نار فراتش چون گوسفندان سر ببریدند، با آنكه از او خونی نداشتند و ایشان را حقی نبود، آن كس كه حریم او بدریدند و آرام از او برداشتند و مال او غارت كردند و زنان و فرزندان او اسیر نمودند. پسر آن كس كه او را به سختی بكشتند و بسی خوار داشتند: «و كفی بذلك عزاه». آیا
دانید كه شما خود او را بخواندید و بفریفتید و عهد درست و پیمان وفا سپردید؟ دوری و زشتی باد شما را! به كدام چشم در رسول خدای نظر كنید، به وقتی كه گوید خاندان من بكشتید و حرمت من ضایع گذاشتید، پس از امت من نباشید»؟
لا غرو ان قتل الحسین و شیخه
قد كان خیرا من حسین و اكرما [1] .
لا تفرحوا یا اهل كوفان بالذی
اصیب حسین كان ذلك اعظما [2] .
مسلم جصاص گوید: مرا عبید زیاد به عمارت دارالاماره گفته بود، مگر روزی غوغای عظیم خاست و همه ی كوفه متزلزل شد. با كسی كه مرا خدمت كردی گفتم: چه شده است كه كوفه را متزلزل بینم؟ گفت: مردی بر امیرالمؤمنین یزید بیرون شده بود، امیر عبیدالله به دفع او لشكر فرستاد، او را بشكستند [3] و بكشتند و اینك سر او و یاران او را به كوفه همی آرند. گفتم: آن مرد كه بود؟ گفت: حسین پسر علی ابوطالب. مرا طاقت نماند، هر دو دست بر سر و روی زدم و گریبان چاك كردم و از قصر بیرون دویدم و دیدم زنان و فرزندان رسول را بر شتران سوار كرده اند و سر حسین و یاران او را بر نیزه ها برآورده و امام علی بن الحسین را دیدم بر شتری بی پوشش سوار است و بر او زنجیری نهاده اند و هر دو پای مبارك او را در زیر شكم اشتر فرو بسته و آن زنجیر اندام همایون او را بگزیده بود و مجروح ساخته و او همی گریست و می فرمود:
یا امة السوء لا سقیا لربعكم
یا امة لم تراعی جدنا فینا [4] .
لو اننا و رسول الله یجمعنا
یوم القیمة ما كنتم تقولونا [5] .
تسیرونا علی الاقتاب عاریة
كاننا لم نشید فیكم دینا [6] .
وسر مبارك حسین چون ماه روشن می درخشید و محاسن شریف او گونه خضاب یافته و بسی با رسول خدای مانند بود. و زینب دختر علی بدان سر نگریست و سر خویش بر چوبه ی محمل زد و خون از زیر مقنعه ی او جاری گشت و می گفت:
یا هلالا لما استتم كمالا
حاله خسفه فابدا غروبا [7] .
ما توهمت یا شقیق فؤادی
كان هذا مقدرا مكتوبا [8] .
سید بن طاووس گوید: عبیدالله به دارالاماره بنشست و بار [9] عام داد و بزرگان قوم و سران قبایل را بخواند و حریم آل رسول را بخواست. و سر مبارك حسین را در طشتی زرین پیش او نهادند. زنیب متن كروار [10] به كنجی بنشست. عبیدالله از او پرسید، گفتند زینب است دختر علی ابوطالب. روی به زینب كرد و به طنز گفت: خدای را سپاس كه شما را رسوا كرد و دروغ شما ظاهر ساخت.
زینب گفت: هر آینه فاسق رسوا شود و فاجر دروغ گوید و او غیر ما باشد.
گفت: صنیع [11] خدای را با برادر خویش چگونه دیدی؟
فرمود: بسی نیكو دیدم كه كشتن او در كتاب محفوظ بوود و او به خوابگاه خویش شتافت و زود است كه خدای سبحانه تو را با او به یكجای بازدارد و شما با یكدیگر خصمی كنید و هر دو به سوی او - عز شانه - حجت برید و داد طلبید. یكی به خویش بنگر تا بازدانی كه بدان روز ظفر كه را بود؟ مادر مرگ تو بیناد ای پسر مرجانه!
عبیدالله از این سخنان در خشم شد و بر فروخت و گویی قصد او می كرد.
عمرو بن الحریث گفت: ای امیر! بر زنان ببخشای و زنان را بدان چه گویند
بازخواست نتوان كرد.
عبیدالله از فرط وقاحت دیگر باره شماتت آغاز كرد و گفت: خدای تعالی درد مرا درمان كرد و ضمیر مرا بیاسود و حسین و یاران او را كه گناهكاران بودند بكشت.
زینب آواز به گریه بلند كرد و فرمود: پیران ما را بكشتی و شاخه های ما ببریدی و بیخ ما برآوردی. [12] واگر این معنی شفای درد تو بود، براستی شفای خویش یافته باشی. عبیدالله گفت: این زن سجع همی گوید و بدیع [13] نبود كه پدر او نیز شاعر و سجاع [14] .
زینب فرمود: یابن مرجانه! زن را با سجاعت چه كار؟! بسی عجب بود كه كس شفای دل در كشتن امام خویش داند و خود داند كه بدان جهان از او داد خواهند و انتقام جویند.
عبیدالله چوبی از خیزران در دست داشت و بدان چوب بر ثنایای [15] امام اشارت می كرد و می گفت: حسین را دندانهای نیكو بود.
زید بن ارقم صاحب رسول بانگ بر او زد كه چوب از این لب بردار. و به خدای بسی دیدم كه لبهای رسول بر این لب بود و می بوسید. و این بگفت و گریه آغاز كرد و از جای برخاست و به سرای خویش شد و همی گفت: ای معشر عرب! پس از این روز شما همه بندگان باشید، پسر فاطمه را بكشتید و پسر مرجانه را امیر خواندید، خوبان شما را بخواهد كشت و بدان شما را بندگی او باید كرد. [16] .
و عبید زیاد فرمان داد تا سر مبارك امام را گرد كوچه ها برآوردند و در بازار و برزن بگردانیدند.
رأس ابن بنت محمد و وصیه
للناظرین علی قناة یرفع [17] .
و المسلمون بمنظر و بمسع
لا منكر فیهم و لا متفجع [18] .
كحلت بمنظرك العیون عمایة
و اصم رزوك كل اذن تسمع [19] .
روزانه ی دیگر بر منبر شد و در جمله ی سخن گفت: حمد خدای را كه حق را ظاهر ساخت و اهل حق را بنواخت و امیرالمؤمنین یزید و شیعه ی او را یاری كرد و آن دروغگوی پسر دروغگوی را بكشت!
عبدالله بن عفیف ازدی بر پای خاست و او مردی زاهد و پرهیزكار بود و از اخیار شیعه و یك چشم او به روز جمل و چشم دیگرش به وقعه ی صفین برفته بود و پیوسته ملازمت جامع اعظم داشت و تمام شب و روز در قیام و صیام بود.
گفت: یابن مرجانه! دروغگوی پسر دروغگوی تویی و پدر تو و آنكه تو را عمل داد و پدر او. ای دشمن خدای! پسران رسول را می كشید و بر منبر اهل ایمان چنین سخنان می گویید؟! ذریت رسول را كه خدای سبحانه پلیدی از ایشان دور كرد، [20] بكشتید و گمان می برید كه بر ملت [21] او باشید؟! كجایند فرزندان مهاجر و انصار تا انتقام او از تو بستانند و سزای تو در كنار تو نهند؟
عبید زیاد، عوانان را گفت این كور را فرامن آرید. یاران عبدالله از اشراف ازد او را از مسجد به در بردند و به سرای رسانید. عبید زیاد، حی مضر را بخواند و محمد بن اشعث را بر ایشان امیر كرد و فرمان كرد تا عبدالله را به دست گیرد ازد و قبایل یمن چون این بشنیدند، به هم پیوستند و حربی سخت رفت و یاران عبیدالله به سرای
عبدالله رسیدند و در بشكستند و فراز آمدند. و عبدالله را دختری بود. دختر بر او بانگ زد كه خصم از آن سوی كه همی اندیشیدی فرا رسید. عبدالله گفت: بر تو باكی نباشد. شمشیر مرا فرامن آر و شمشیر برداشت و به اشارت دختر از هر سوی بر ایشان حمله می كرد و می گفت: [22] .
انا ابن ذی الفضل عفیف الطاهر
عفیف شیخی و ابن ام عامر [23] .
كم دارع من جمعكم و حاسر
و بطل جدلته مغاور [24] .
و دختر می گفت: كاش من مردی بودمی و در خدمت تو جهاد كردمی و با این مردم فاجر و كشندگان عترت رسول در انداختمی. و آن جمع از هر طرف بر او حمله كردند و او را فرو گرفتند. و دختر عویل [25] برداشت كه واذلاه [26] پدر مرا فرو گیرند و كس نباشد كه او را یاری كند و عبدالله شمشیر همی گردانید و می گفت:
اقسم لو یفسح لی عن بصری
ضاق علیكم موردی و مصدری [27] .
بر این جمله او را بگرفتند و هر دو دست را ببستند و نزد عبید بردند.
عبید گفت: حمد خدای را كه تو را خوار كرد. چه گویی در عثمان ای دشمن خدای؟
عبدالله گفت: ای پسر مرجانه؟ تو را با عثمان چه كار او نیك بود و یا بد، صلاحكار بود و یا تبه روزگار، خدای سبحانه خود در میان او و كشندگان او حكم كند. از خویش و پدرت پرس و از یزید و پدرش.
عبیدالله گفت: به خدای هیچ نپرسم تا چاشنی مرگت نچشانم.
عبدالله گفت: حمد خدای را تبارك و تعالی همیشه از او توفیق شهادت می طلبیدم
و همی خواستم كه نیل بدان درجتم [28] بر دست بدترین خلق خدای، پیش خدای باشد و چون هر دو چشم مرا خلل افتاد، باری از این مسئلت دل برداشتم. سپاس خدای را كه پس از همه ناامیدی، این سعادت ارزانی داشت و آن درخواست، به اجابت پیوست عبیدالله در خشم شد و برافروخت و گفت: سخت ستیزه روی مردی كه تویی، نه به غلط چشم از تو بازستدند [29] كه هر كه كور شود به كوری ارزانی بود و به قتل او گفت و او بر دار زد. [30] .
[1] عجب نيست اگر كشته شد حسين و حال آنكه پدرش بهتر و بزرگوارتر از او بود و او هم كشته شد.
[2] اي كوفيان! سرخوش نباشيد از آنچه بر حسين گذشت كه مصيبت او بزرگترين مصيبتها بود.
[3] شكت دادند.
[4] اي امت بد، هرگز سيراب نشويد كه حق فرزندان پيامبر را مراعات نكرديد.
[5] اگر روز قيامت ما در كنار رسول خدا گرد آييم چه پاسخي خواهيد داد؟.
[6] ما را بر پشت شتران برهنه اين سوي آن سوي مي بريد گويي ما نبوديم كه دين را در ميان شما استوار كرديم.
[7] اي هلالي كه هنوز ماه تمام نشده غروب كرد.
[8] هرگز نپنداشتم اي گوشه ي دلم كه اين سرنوشت مكتوب بود.
[9] حضور.
[10] ناشناس.
[11] عمل و رفتار.
[12] كنايه از قتل و غارت و اسارت فرزندان پيامبر است. طبري ج 336/3؛ اللهوف ص 201؛ وقعة الطف ص 262.
[13] تازه، شگفت.
[14] آن كه سخن آهنگين و موزون گويد.
[15] دندانهاي جلوي دهان.
[16] طبري 336/3، وقعة الطف ص 260.
[17] سر فرزند دختر رسول خدا و وصي او بر سر نيزه ها افراشته مي شود.
[18] مسلمانها مي بيند و مي شنوند ولي هيچ كس مانع نمي شود و دلي به درد نمي آيد.
[19] چشمها از ديدن تو (بر اين حال) كور شد و مصيبت تو هر گوش شنوا را كر كرد.
[20] اشاره به تصريح آيه تطهير است. «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» الاحزاب، 33.
[21] آيين، دين.
[22] اللهوف ص 204 و 205.
[23] من پسر بافضل عفيف طاهر هستم و پسر ام عامر.
[24] چه بسيار زره پوش و بي زره از جمع جنگجوي شما را بر خاك افكنده ام.
[25] فرياد و شيون.
[26] اي واي چه ذلت و خواري!.
[27] سوگند به خداي! اگر ديدگان من باز مي شد دستيابي شما به من سخت مي گرديد.
[28] درجه ام.
[29] بازگرفتند.
[30] اللهوف ص 206؛ ارشاد ص 245.